أَوحینا

سوال مهم اقای عالی در محضر آقا

در مراسم فاطمیه بیت

دریافت
حجم: 6.93 مگابایت
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۷
أوحینا



دقیقاً روبه روی هم نشسته بودن،دو ساعتی می شد همدیگر را همزمان چشم تو چشم ندیده بودن،غرق تو فضای خودشان بودن، نیاز به یک غریق نجات داشتن چون فضا فضای حقیقی نبود، هر وقت گردن یکی خسته می شد، سر بالا می آورد و می دید طرف مقابل سر پایین مشغول ور رفتن با گوشی هست،برای طرف مقابل هم همینطور بود.

این طور بود که دو ساعتی همدیگر را همزمان ندیده بودن،در آن حال حتی بچه کوچک خودشان را نمی دیدن،وبه آن توجه نمی کردن،و وقتی فرزند برای کاری یکی از آنها را صدا می زد بدون توجه به گردن دیگری می گذاشتن و با همان حال سر در گوشی می گفتن :برو به مامان یا بابا بگو...

این مسئله چند بار متوالی تکرار شد و تنها نتیجه ای که فرزند به آن رسیده بود،خستگی و کلافه شدن بود،فرزند رفت به سمت بالکنی که  در  آن باز بود و نرده های آن کوتاه بود

وتنها چیزی که باعث شد پدر و مادر در یک لحظه همزمان همدیگر را نگاه کنند صدای جیغ زن داخل خیابان بود...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۹
أوحینا

گفتم:شایعه شده بعد از مسابقه جام جهانی کشتی وپیروزی ایران برآمریکا،

آمریکا فکت شیت مسابقه را رو کرده وگفته:در واقع آمریکا بر ایران پیروز شده.

گفت:واه،مگر می شود!پس تکلیف جام چی می شود که وارد ایران شده؟

گفتم:قراراست جام پلمپ شود وتکه های حلبی جایگزین تکه های طلایی آن شوند وبه خارج از کشور منتقل شوند،وتفننی ورزشکاران به سالن کشتی بروند دور هم بنشینند جک بگویند.

گفت:عیبی ندارد حداقل اسکلت حلبی آن برایمان می ماند.

گفتم:!!!!!!!!؟



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۶
أوحینا

همینطور که با سعید به سمت فلکه رازی قدم برمیداشتیم،وهمینطور که دو نفر دیگه بر عکس جهت ما قدم میزدن،ناگهان چهار نفرمون به هم رسیدیم،که منو سعید یه جمله شنیدم از اونا که هر دومون خندمون گرفتو یه فکر کردیم.اون جمله:امروز بهش 8نمره رسوندم حال میکنی! با لحنی پر از افتخار و هَنگیدن ما با نیش خند همزمان به هم که الان افتخار بچه محصلای ما چی شده؟

نمیدونم تقصیر کیه؟خودمون،خودشون ،معلما،آموزش پرورش،نمره و...

به هر حال این روزا بچه محصلا در گیر برنامه امتحانیو ،امتحانو،شب امتحانو، امتحان وجدانیند.

خب چی میشه کرد، فرهنگ سازی؟؟؟؟
واقعاً پیشرفت به تقلبه؟??

واقعاً تخم مرغ دزد شترمرغ دزد میشه؟??

به نظر شما اونای که سه هزار ملیارد اختلاس کردن وقتی بچه محصل بودن تقلب می کردن؟??؟

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۰۰:۳۴
أوحینا

وقتی با تو هستم حواسم همجاست الابه تو،حتی وسایلم را پیش تو پیدا می کنم که کجا گمشان کردم،برای ساعت بعد،فردا،سال دیگه برنامه میچینم امّا انگار نه انگار که با توام.

خوب شد تو سرمایه تمام زندگی ام هستی ونگرنه با تو چیکار می کردم،انگار تمام کارا مانده برای آن چهار دقیقه ای که باهمیم که مثل مرغ به دانه نوک نوک بزنم، مگه تو چقدر وقتم را می گیری؟ همش  17 دقیقه در شبانه روز که هر رکعت که می خونم به شماره همان رکعت در نمازم شک بکنم.

نمی دونی که چقدر بهت حال میده چندتا کارو باهم انجام بدی هم نماز بخونی هم با گوشه چشمت فوتبال اخبار سریال نگاه کنی، آخر وقت همیشه تو هستی همدم تنهاهیم.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۶:۲۱
أوحینا

میرزا کوچک یک روحانی است، یک طلبه است.

منشأ حرکت میرزا کوچک خان یک منشأ صددرصد دینی و اعتقادی است.

 رفتار او هم یک رفتار دینی و اعتقادی است، یعنی انسان مشاهده میکند با اینکه در درون تشکیلات خودشان مخالفینی داشت، بعضی از اقشار گوناگون ممتاز هم با او مخالفت میکردند، امّا مرحوم میرزا کوچک در برخورد با اینها کاملاً حدود شرعی را رعایت میکرده و اهل درگیری با داخل نبوده. مثلاً کسانی بودند که‌ مخالفتهای اعتقادی با ایشان داشتند؛ همراهان ایشان - آن افراطیها - میگفتند اینها را بزنیم سرکوب کنیم! میرزا کوچک نمیگذاشته، جلوی اینها را میگرفته و مانع میشده از اینکه این کار را بکنند؛ یعنی رفتار هم یک رفتار دینی است.

حرکت، یک حرکت صددرصد اسلامی و ایرانی است. خب آن زمان آن غوغای نهضت مارکسیستی و تشکیل شوروی و هیاهویی که در دنیا و در بین ملّتها راه افتاده بود و جاذبه‌ای که برای بعضی از ملّتها به‌وجود آورده بود، طبعاً یک عده‌ای را مجذوب خودش کرده بود و دوروبری های ایشان هم از این طریق به ایشان خیانت کردند؛ لکن این مرد، هم به‌خاطر پایبندیاش به اسلامْ جذب تفکّر مارکسیستی نشد و رد کرد.

با اجنبی مخالف بود؛ یعنی چون سیاستی بود که از طرف اجانب بود، با اینکه اینها مقابله‌شان با دستگاه‌های حاکم مثل انگلیس و روسهای قزّاق و مانند اینها بود، امّا درعین‌حال به آن طرف هم جذب نشد؛ استقلال را حفظ کرد. یک نمونه‌ی خیلی برجسته‌ای است میرزا کوچک خان؛ خداوند ان‌شاءاللّه درجاتش را عالی کند.

بیانات مقام معظم رهبری در رابطه با میرزاکوچک خان جنگی

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۴:۵۲
أوحینا

همینطور که به آینه نگاه می کرد دگمه های پیراهنشو محکم می بست، تو فکر این بود که امروز مثل دِکاپیو ژست بگیر یا مثل بِرَد پیت یا اینکه سِلوستر استلانِ بشه سینه شو سِتپر کنه،موهای بلندشو که تازه گلات کرده بود بست ازخونه بیرون اومد به سمت همون خیابون همیشگی حرکت کرد.

 تو کارش دیگه داشت حرفه ای می شد جلب توجه در چند ثانیه،  نه نه نه فکر نکنید آدم بدی بود فقط دوست داشت همه بهش توجه کنن اونم فقط از طریق تیپش تو دانشگاه هم خودشو نقش اصلی کلاس می دونست، از سؤال بارون کردن استاد و اِفِ دیپلمات ها رو اومدن خُب یه جوری باید تو چشم ها جا می شد، اونم جوون بود دیگه با هزار آرزو.

بعضی  از آدما به روزای که براشون میگذره توجه ندارن، نمی دونن امروزچه مناسبتی هست، این دوست ما هم با همین تِز فکری ادامه راهشو می رفت چهارراه اول رد کرد جلوی ویترین یه بوتیک فرد مورد نظر شناسای شد،بدونه مقدمه گفت: خانوم شماره بدم. دختره:چی گفتی ؟؟ گفت:می خوای دوباره بگم. دختره: ایش.

برگشت به راهش ادامه داد با خودش می گفت:نمی دونم دیگه چرا حتی نگامم می کنن بهم حس خوبی دست نمیده،حال نمی کنم، دیگه خسته شدم ،خدایا چرا امروز اینطوری شدم، یکی یکی مورد های درست وحسابی از کفش در می رفت از کنارش رد می شدن،اینم بی خیال یعنی اون روز حس وحالش نمی اُومد.

 به راهش ادامه می داد نسیمی ملایم سرد به صورتش می خورد ،همزمان برگ های زرد درخت ها پیش پاش می ریخت، خش خش زیر پا گذاشتن برگ های خشک به این فکراش جریان خاصی می داد،ناخداگاه سیل جمعیت دید که روُون می شد داخل کوچه - همه انگار عاشق بودن- سیل جمعیت می بردش، دلش نرنم شده بود با خودش تو خودش داد زد خدایا چِم شده ؟، رسید به حیاط امام زاده، یه صدای گوشش رو نوازش کرد:عزیزای من امروز امام حسین داره با خداش عشق بازی میکنه،امام حسین کل این دعا رو سرپا با گریه خونده، هرچقدر دعا پیش می رفت بیشتر اشک از چشاش امام جاری می شد.

اون روز روز عرفه بود روز شناخت خود،انگاری امام حسین زود شروع کرده بود عاشقاشو قبل از محرم خریداری کنه، وقتی دعا به این قسمت رسید گونه های دوستمون خیس اشک شد بود-بنده به خداش میگه:من فقط گناه بهت تحویل دادم، اما توی خدا به احسان با من برخورد کردی....-


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۳
أوحینا

بوف

بُوفِ میدونی توی زندگی چیه؟

مثلاً مادری به بَچَّش میگه:

دختر گلم،پسر عزیزم این پیریز برق داره بُوفِ

سوزن توش نکنیا برق میگیره...

حالا این بچه شیطون گیر داده برق چه مزه ای

تا خودشو نکوشِ دست بکش نیست

حالا خدا تو دنیا به ما گفته عزیزم تو دنیا یه چیزای بُوفِ

ما گیر دادیم اونی که بوف چطوری ....

تا حلا بماند تو زندگی چیا که نکردیم

دیگه داره برامون عادی میشه....

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۰۱:۱۴
أوحینا

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

عید ولایت حضرت علی علیه السلام به شما مبارک


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۰۵
أوحینا
 

مسافر:ببخشید آقا ما تو شهرتون مهمونیم خدایش امروز همشهریاتون برامون سنگ تموم گذاشتن

دستشون درد نکنه حتماً یه روز که اومدید پیش ما براتون اساسی جبران می کنیم.

حاجو واج واستادم تو چشاش نگاه کردم با خودم گفتم(چی شده؟!!)

طبق معمول که پیش پام ماشین نگه میداشت اغلب آدرس یه جای تفریحی رو می خواستن

نه اینکه همچین چیزی بشنوم

بچه های مسافر هم تو ماشین نشسته بودن یکی صورتشو با روسری گرفته بود به طوری که خجالت نکشه.

مسافر:راستش ما امروز یه بچه  رو بِگی نَگی تو شهرتون زیر گرفتیم

اَزمُون تا نهصدو فلان تومنی که داشیم دیه گرفتن نه پول داریم غذا بخوریم،

نه بنزین بزنیم، باید تا مشهد هم بریم، ندارم نیستیم گدایی کنیم

تا حالا که مشهد اومدی؟

با لبخندو، ناراحتی اون اتفاق تو چهرم گفتم:خُب آره چند وقت دیگه راهی هستیم اگه آقا بطلبه.

مسافر:نیاز داریم تا خودمونو تا یه جای برسونیم شمار کارت بانکیتو بده به حسابت می فرستم.

تازه  قسط اول مشهدو جور کرده بودم ،پیش خودم داشتم، منتظر بودم مسؤل جمع آوری پول اردوی مشهدو ببینمو بهش بدم

با خودم گفتم مهم نیست کی باشی

مهم اینکه زائر امام رضا باشی

این پول قرار مال زائر امام رضا باشه

پولو از کیفم در آوردم گفتم: بفرماید، ناقابله ببخشید بیشتر از این ندارم...

نمی خوام این  قضیه ها رو به هم وصل کنم ولی شاید امام رضا فرستاده بودش...

*نکته برای بچه های مؤسسه:این قضیه برای یکی از بچه ها اتفاق افتاده برای من تعریف کرده نپرسید کیه.

 

vbvb

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۴
أوحینا