أَوحینا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بچه» ثبت شده است


نمیدونم بگم واقعه تلخ یا ...

نمیدونم بگم واقعه تلخ یا ...

ازجمله روزی که به کارم مشغولم که الان داخل یه بقعه هستم

و دارم این مطلبو می نویسم

طرفه خانوم ها طبق معمول شلوغه

یه صدای از اونور اومد که ناخواسته توجه ها رو جلب کرد...

می شد گفت صدای یه مادر که ناراحت بود

ناراحت از دسته پسرش یا دخترش....

انگاری بچّش تازه ازدواج کرده بود

با صدای بلند پشته تلفن بهش گفت:چرا داشتی میرفتی منو با خودت نبردی و....

حداقل به من میگفتی..... 

آخرین صدای که ازش شنیدنم خیلی دلمو غمگین  کرد

گفت:من مریضم؟ باشه من دیگه شدم مریض و....

انگاری چیزه خوبی نشنیده بود بعد صدای گریه....

میدونی، روز مادر وپدر که گذشت ولی...

این قضیه عبّرت منو تویه که قدر پدر مادرمنو بدونیم

پ.ن:

*فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا آیه 23 سوره اسراء

به آنان کلمه‌ای ناخوشایند مگوی و با آنان پرخاشگری مکن و ...

 

*اَلعُقوقُ یُعقِبُ القِلَّةَ و یُؤَدِّی إلَى الذِّلَّةِ
آزردن و نافرمانى [پدر و مادر]، ندارى مى ‏آورد و به خوارى مى ‏کشاند.

بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 71 ، ص 84
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۵
أوحینا