أَوحینا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد» ثبت شده است

 

مسافر:ببخشید آقا ما تو شهرتون مهمونیم خدایش امروز همشهریاتون برامون سنگ تموم گذاشتن

دستشون درد نکنه حتماً یه روز که اومدید پیش ما براتون اساسی جبران می کنیم.

حاجو واج واستادم تو چشاش نگاه کردم با خودم گفتم(چی شده؟!!)

طبق معمول که پیش پام ماشین نگه میداشت اغلب آدرس یه جای تفریحی رو می خواستن

نه اینکه همچین چیزی بشنوم

بچه های مسافر هم تو ماشین نشسته بودن یکی صورتشو با روسری گرفته بود به طوری که خجالت نکشه.

مسافر:راستش ما امروز یه بچه  رو بِگی نَگی تو شهرتون زیر گرفتیم

اَزمُون تا نهصدو فلان تومنی که داشیم دیه گرفتن نه پول داریم غذا بخوریم،

نه بنزین بزنیم، باید تا مشهد هم بریم، ندارم نیستیم گدایی کنیم

تا حالا که مشهد اومدی؟

با لبخندو، ناراحتی اون اتفاق تو چهرم گفتم:خُب آره چند وقت دیگه راهی هستیم اگه آقا بطلبه.

مسافر:نیاز داریم تا خودمونو تا یه جای برسونیم شمار کارت بانکیتو بده به حسابت می فرستم.

تازه  قسط اول مشهدو جور کرده بودم ،پیش خودم داشتم، منتظر بودم مسؤل جمع آوری پول اردوی مشهدو ببینمو بهش بدم

با خودم گفتم مهم نیست کی باشی

مهم اینکه زائر امام رضا باشی

این پول قرار مال زائر امام رضا باشه

پولو از کیفم در آوردم گفتم: بفرماید، ناقابله ببخشید بیشتر از این ندارم...

نمی خوام این  قضیه ها رو به هم وصل کنم ولی شاید امام رضا فرستاده بودش...

*نکته برای بچه های مؤسسه:این قضیه برای یکی از بچه ها اتفاق افتاده برای من تعریف کرده نپرسید کیه.

 

vbvb

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۴
أوحینا